دردها ملامال گشته
در کاسه صبر
گر پر شود این
جام
پیدا میشود پشت آن
تا زخمها سطحی شود
یا دگر محو شود
درد دلی است
پا پُر دردی اش
حبس شده در سینه
بغضی گشته مانع
الونکی ساخته در این خانه
پنهان شدتا لبریز شدن
صبر ایوب نتوان داشت
در این بیغوله
سقفش را از هر جنسی باشد
فرو خواهد ریخت
بعد مدتی صبوری
تو که در دلش نبودی
حرفها خنجری دلش را شکافت
او در این میدان نباخت
تا اثبات تحملش
زخمش را سکوتش التیام داد